بازدید امروز : 217
بازدید دیروز : 96
کل بازدید : 359890
کل یادداشتها ها : 158
نیایش غرب، دستان کوچکت گرفتار بزرگی دستانم شدهاند، با ناخنهایت بازی میکنم، سکوت عجیبیست، چشمانت گاهی حواسم را از راه پرت میکنند. نیایش شرق، با برجستگی زانوانت بازی میکنم، انگشتانت را از روی دستم به میان انگشتانم میلغزانی، با ناخنهایم از کنار زانو تا میانههای توی رانت خط میکشم، ناخنهایت را پشت دستم فشار میدهی. نیایش غرب، انگشتانم با حاشیههای یقهات ور میروند، پشت ناخنم به نرمیِ پوست سینهات میکشد، با بازوانم بازی میکنی. خط میان سینهات را سانت میکنم، نفس عمیق میکشی، گاهی نگاهت میکنم، چشمانت دو دو میزنند. نیایش شرق، صندلیات را خواباندهتری، چشمانت باز نیستند که بخواهند جواب پس بدهند، از زیر کمربند ماشین به پایین لغزیدهای، از نگاه ماشین کناری دیگر وجود نداری. انگشتانم در سینهات کاوش میکنند، تند تند نفس میکشی. نیایش غرب، بدنت را میجورم، نفس نفس میزنی، گردنت به چپ و راست میخوابد، چیزی توی گونههایت میدود، توی رانم را چنگ میزنی. نیایش شرق، از زیر کمربند کجکی میخزی روی پاهایم، کجکی سرت را میچپانی توی آغوشم، انگار نه انگار که میان دنده و ترمز دستی گیر افتادهای. نفسهایت فروکش میکنند، چشمانت باز میبیند، چشم از من بر نمیداری، باز با روی دستم بازی میکنی. نیایش شرق، شیطنت میکنی، ماشین از این خط به آن خط میرود و باز برمیگردد، تمرکزم را به مسخره میگیری، راننده را مست میکنی، فرمان را چنگ میزنم، ماشین به فرمانم نیست. نیایش غرب، کمربندها به هم گوریدهاند، درِ داشبورد باز است، زیر دستانم روی فرمان خیس است، موهایت توی صورت پخش شده. نیایش شرق، چراغ ولیعصر اینبار سبز است.